عروسکم روژانعروسکم روژان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

عروسکم روژان

تولد مامانی سرما خورده

21 0 عروسکم چند روزی که من سرمای بدی خوردم وچون به شما منتقل نشعه رفتیم خونه مادرجون مریم وچند روزی اونجا بودیم بیستم تولد من بود که یه مهمونی خونوادگی گرفتیم البته خونه مادر جون .از این که امسال شمع تولدمو کنار فرشتمفوت میکردم خیلی خوشحال بودم البته سال قبل شما تو دل مامانی بودی گلم.این روزا خیلی بی قرار شدی البته به خاطر دندونه ولی من به این وظعیت عادت ندارم دوست دارم فقط خانومیاتو ببینم البته این نیز بگزرد...باقاشق قهر کردی نمیدونم چرا واست  بلدین میریزم تو شیشه که بخوری نمیدونی ازین قضیه چقدر نارحتم ولی خدا خدا میکنم زودی خوب شی خیلی دوست دارم فرشته نازم و از سپری کردن عمرم کنار گلهایی مثل شما وبابا سجاد خیلی خوشحالم من خوشبختیمو ت...
25 بهمن 1391

روزانه های عروسکم

شیرینم این چند وقت اتفاق خاصی نیوفتاده که قابل نوشتن باشه فقط 2روز پیش خاله های مامی که میشن زن غموهای بابایی به همراه مادر جون مریم و داییات و البته مادر جون مهری و عمو وپدر جون اومدن که شما رو ببینن ولی ناقلا خوب خودتو تو دل همه جا کردی همه زود به زود دلشون واست تنگ میشه  خلاصه کلی اون شب بازی کردی و خسته شدی.به منم که خیلی خوش گذشت ولی اخرش دایی جون کوچولو (امیر حسین) تب کرد که من خیلی غصه خوردم چون مامی عاشق داداشی...الانم که منو بابی شما رو گذاشتیم پیش مادرجون مهریو خودمون رفتیم نمایشگاه مبلمان و برگشتیم منم ناراحت ازین که چند روز نرفتیم خونه مامانم چون همه اونجا سرما خوردن میترسیم شما مریض شی چند تا عکس از چند ماه پیش واست میزارم ...
12 بهمن 1391

خاطرات فرشته نازمون از تولد تا حالا

 فرشته زیبای من این وبلاگ و مامانی و بابایی واست درست کردن تا خاطرات قشنگمون همیشه پر رنگ بمونه                                                                                                                                                             &...
9 بهمن 1391

یه اتفاق جدید

یه خبر مهم عروسکم اخرش خونرو که واسه فروش گذاشته بودیم فروختیم الانم کار بابایی شده دنبال خونه گشتن خیلی استرس دارم ونگرانم اما خدا مثل همیشه باهامونه ومارو تنها نمیزاره البته ما واسه خرید خونه مشکل زیاد داریم اما اولویتو گذاشتیم خرید خونه و از بقیه مخارج میگذریم نگاه به چشمای معصوم فرشته قشنگم خستگی رو از تن من وبابایی رفع می کنه ......وای مامانم این روزا خیلی شیرین شدی به راحتی روروءک سواری می کنی مامان و بابارو کاملا میشناسی از بغلم جنب نمیخوری وقتیم من و بابایی و میبینی دست و پا میزنی که بیای بغلمون دوست دارم شیرینم ...
8 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

عروسکم شنبه واکسن 6ماهگیتو زدیم خیلی روز بدی بود دیدن اشکات و ناله هات عذابم میداد تو اون حالت همش نگام میکردی که بغلت کنم به محض اینکه تموم شد گرفتمتو بهت شیر دادم مامانت بمیره که با ناله شیر میخوردی با دیدن این صحنه یواشکی کلی گریه کردم که مامان مریم دیدو دعوام کرد که درد واکسن یک لحظه اما فایدش یک عمره .خلاصه وقتی حال هردومون بهتر شد رفتیم خریدتا واسه تولد 6 ماهگیت یه چیزی واست بخریم من و بابایی یه شلوار پیشبندی خریدیم مامانی مریمم یه شلوار یه دست کش با یه جوراب خوشگل خرید که دستش درد نکنه مثل همیشه  عاشقتم     ...
5 بهمن 1391

6ماهگیت مبارک عشقم

با تمام وجود از بودن در کنار فرشته ام لذت میبرم و حالا شش ماه گذشت هر روز که میگذره تو شیرین تر میشی ومن منتظر روزی که از لبان تو اسم مامان رو بشنوم...به اندازه چند ثانیه به تنهایی میشینی وقتی میخوای خودتو لوس کنی زبون خوشگلتو میاری بیرون و صدا در میاری سینه خیز خودتو به چیزی که میخوای میرسونی بهت سوپ ماهیچه و بلدین با طعم برنج میدم که خداروشکر دوست داری چون سرما داشتی نبردمت برای چکاب وواکسن ولی قرار شنبه بریم مثل همیشه عاشقتم عروسکم         ...
5 بهمن 1391
1